⚡️روزه مستحبی !⚡️
🔻روزی روباهی از کوچه باغی می گذشت. گوشه ای از دیوار باغ، سوراخی داشت. روباه از آن سوراخ به درون باغ نگاهی انداخت. طعمه ای را زیر درختی دید و کنار آن طعمه تله ای کار گذاشته بودند. با خود اندیشید، که اگر به سوی آن برود ممکن است گرفتار شود. از آن صرف نظر کرد و به راه خود ادامه داد. در راه گرگ را دید و سلام عرض کرد. گرگ هم از احوال و روز روباه پرسید. روباه به گرگ گفت: جناب گرگ؛ در راه به طعمه ای برخورد کردم ، اگر حضرت عالی میل دارید می تو انم نشانی آن را بگویم تا از خوردن آن حظّی ببرید. گرگ از این سخن متحیر شد و پاسخ داد: چرا خودت به خوردن آن تمایل نداری؟ روباه گفت: آخر امروز من روزه هستم و برای من جایز نیست!
گرگ به دنبال روباه راه افتاد تا به آن طعمه دست یابد. به آن باغ نزدیک شدند. روباه گفت: اگر خود را از روی این دیوار به درون باغ بیندازی به طور حتم روی طعمه قرار می گیری. سپس روباه خود را به آن سوراخ رسانید تا عاقبت آن بخت برگشته را روی تله ببیند. گرگ هم در یک خیزش خود را به درون انداخت و در آن تله گرفتار آمد. روباه هم که دید تله دیگر از کار افتاده ،شروع به خوردن آن طعمه کرد. گرگ در نهایت عصبانی گفت: بدجنس ِ متقلب این چه حیله ای بود که سوار کردی، مگر نگفتی که من روزه هستم؟! روباه لبخندی زد و گفت: روزه من مستحبّی بود و گرفتن آن واجب نیست.
📚 منبع : کتاب مهناج السرور تالیف مرحوم حجه الاسلام شیخ علی قرنی گلپایگانی